شبکه افق - 12 بهمن 1397

"انقلاب اسلامی"، تا "آدمی دیگر" و "عالمی دیگر"(با "عشق"، آغاز شد، نه "نفرت")

(نشست "انقلاب ماندگار")_ سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی_۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام خدمت خواهران؛ باید گفت دختران عزیزم. ما چون خودمان سن‌مان کم بود

خواهر و برادر می‌گفتیم، هنوز هم شما دختران ما و پسران ما هستید. قرار شد موضوع بحث، «ماندگاری انقلاب» باشد. انقلابی که دارد دهة چهارم خود را تمام می‌کند و وارد دهه پنجم با پیروزی‌های بزرگی می‌شود. اما به هرحال خطرهایی آن را از داخل و خارج تهدید می‌کند. شناختن این تهدیدها تجربه‌های تلخ و شیرین این 40 سال گذشته و بلکه قبل از انقلاب، این‌ها اگر جلوی چشم شما که نسل دهه پنجم و ششم این انقلاب انشاءالله خواهید بود، نباشد، بسا که ممکن است در چشم شما و نسل شما جای ارزش و ضدارزش، جای شهید و جلاد عوض شود. حق و باطل، به جای هم به خورد ذهن شما داده شود. بنابراین لازم است به اسرار آغاز و تداوم انقلاب اسلامی بیندیشیم. قرار نیست این ماندگاری مربوط به این 40 سال گذشته باشد. این ماندگاری تا 400 سال آینده هم باید آسیب‌شناسی شود. منتهی نکته اول این است که مفهوم ماندگاری یک انقلاب درست شناخته شود. بعضی‌ها فکر می‌کنند جسم یک انقلاب اگر بماند ولو روح انقلاب نباشد این ماندگار شده است، نه به این معنا همه ماندگار هستند. الآن انقلاب روسیه با این که کمونیسم را کلاً سقوط کرد و مجسمه‌های لنین هم جمع کردند و در مزبله ریختند، ولی سوابق را انکار نمی‌کنند. می‌گویند ما ادامه آن وضعیت هستیم نواقص آن را کنار گذاشتیم و تکامل دادیم، از کمونیزم عبور کردیم و... انقلاب فرانسه، با این که بارها همان اول مچاله شد و رفت، اما هنوز اسم آن را به عنوان یک افتخار می‌برند و این آغاز گفتمان لیبرالیزم و حقوق بشر و دموکراسی و جمهوریت است در حالی که اصلاً آن وضعیت پایان قرن 18 و آغاز قرن 19 کجا در فرانسه، و در اروپا و وضعیت الآن کجا؟ انقلابی که خودش در زمان ناپلئون به یک استکبار و استعمار تبدیل شد، و چه جنایت‌ها کرد ولی خب اسمش این است که انقلاب فرانسه در تاریخ اروپا و غرب، مبدأ یک تاریخ جدید برای مدرنیته سیاسی – حقوقی شد و ماندگار است. در زمان پس از امیرالمؤمنین(ع) و براندازی حکومت امام حسن(ع) حاضر آن نهضت اسلام و خلافت اسلامی و حکومت اسلامی برقرار و ماندگار بود. ولی باطن آن چه بود؟ یزید به جای حسین! این باطن آن بود. در حالی که بنی‌امیه و بنی‌عباس تا آخر می‌گفتند ما ادامه اسلام و ادامه پیامبر هستیم، نهضت اسلام ماندگار شده و ما ادامه آن هستیم. کدام ماندگار شده است؟ ظاهر آن ماند، باطن آن رفت. باطن آن با سقوط حکومت امام حسن(ع) رفت. ماندگار نبود. پس نکته اول این که وقتی می‌گویید ماندگاری انقلاب، حواس‌تان باشد منظور این نیست که جمهوری اسلامی ظاهرش برقرار باشد و براندازی نشده باشد و مثلاً هنوز همین قانون اساسی باشد، نه؛ ممکن است همین ظواهر باشد و چیزی از باطن آن نماند. باید مراقب آن بود. براندازی سخت، مثل جنگ، کودتا، ترور، این‌ها بیشتر دهه 60 بود و با فداکاری‌های بسیار در برابر آن‌ها مقاومت شد. دهه اول می‌خواستند براندازی سخت کنند نتوانستند. بعد از آن در دهه 70، 80 و 90 که الآن در آن هستیم براندازی سخت از دستور کار بیرون نرفته، همچنان گزیده روی میز دشمن است، آخرین آن همین رئیس جمهور آمریکا ما را تهدید اتمی کرد. صریح نگفت، ولی فهماند که شما را بمباران اتمی می‌کنیم یعنی تهدید سخت همیشه و همچنان هست. خطر تروریزم، خطر این وحشی‌گری‌هایی که در منطقه بود تا حدودی با مشارکت انقلاب اسلامی مهار شد، و الا این انفجارها و درگیری‌ها همه‌اش در خیابان‌های مشهد و تهران و شیراز و زاهدان و تبریز و اصفهان و اهواز همین‌ها اتفاق می‌افتاد. پس تهدید سخت همچنان ادامه دارد اما آن چیزی که خیلی خطر آن جدی‌تر است تهدید نرم است. یعنی براندازی ظاهر انقلاب، یعنی جمهوری اسلامی با همین قانون اساسی بماند ولی باطن آن، دیگر انقلاب نباشد اسلامی نباشد، مشخصات جمهوری اسلامی که در قانون اساسی آمده در عمل نباشد. حتی ممکن است ولایت فقیه قلابی هم باشد. رهبری در یک از صحبت‌ها گفتند این‌ها حاضرند یک آخوندی سر این حکومت اسلامی بیاورند بگذارند، خیلی هم مقدس مآب، ظاهر آن هم حرف‌های امام و قانون اساسی را بزند اما در عمل، واقعاً به هیچ چیز ایمان قلبی و یا التزام عملی نداشته باشد. یک ولایت فقیه و یک آخوند مثل پاپ آن بالا بگذارند یک نصیحت‌های کلی هم بکند حرف‌های خیلی خوب خوب و بی‌فایده و بی‌اثر بزند. و در ذیل این سیستم، به نام جمهوری اسلامی هم ظلم بشود،‌ هم بی‌دینی و سکولاریزم در جریان باشد و... . پس وقتی می‌گوییم "ماندگاری"، حواس‌تان باشد که وقتی می‌گوییم 40 سال این انقلاب مانده منظور این نیست که جمهوری اسلامی سقوط نکرده! منظور این است که حتی ممکن است به لحاظ سقوط نکند و سقوط بکند به لحاظ باطنی! یعنی انحراف در حکومت. این که می‌گویند امر به معروف و نهی از منکر بر همه واجب است، بر شما، بر من، نسبت به حکومت، حکومت نسبت به ما، ما نسبت به همدیگر، حکومت نسبت به حکومت، همه باید مراقب باشند نظر بدهند طرح سؤال بدهند و بحث کنند. تربیت انقلابی نسل‌ها، تربیت نسل‌های انقلابی، و خطاب به جوانان، با توجه به خصوصیت جوانی، روانشناسی جوان، که برابری‌طلبی، شجاعت، صراحت، صداقت، تقریباً این‌ها جزو خصلت‌های جوانی است که این‌ها را باید به عنوان یک فرصت تلقی کرد نه تهدید، مجاهدپروری. اگر این نهضت ادامه پیدا نکند ظاهر جمهوری اسلامی ممکن است باشد و باطن آن نباشد.

نکته دوم این که وقتی از انقلاب و حفظ انقلاب بحث می‌شود در ذهن‌ها ممکن است بیاید فقط صحبت از درگیری و خشونت و ضد خشونت و جنگ و ضد جنگ و ترور است. نه. اصل ماندگاری انقلاب، مربوط به یک ایمان است. ایمان، یعنی عشق به حقیقت. یعنی اعتماد کردن به حق، و تکیه کردن به آن. ممکن است کسی آگاهی داشته باشد عالِم باشد اما عاشق نباشد،‌ ایمان نداشته باشد. اصلاً فرق امام با بعضی از علما و مراجع چه بود؟ حرف‌های امام که خیلی تفاوت اصولی نداشت، خود امام با بعضی دیگر از مراجع و روحانیون تفاوت داشت. آدم دیگری بود. وقتی خمینی می‌گفت خدا، اصلاً انگار یک خدای دیگر است این خدا حیّ است زنده است. بعضی دیگر هم می‌گفتند خدا، اما خدایشان مرده بود. می‌گفتند خدا ولی هیچ هیجانی در ما نسل جوان و نوجوان آن موقع ایجاد نمی‌کرد. خیلی‌ها می‌گفتند خدا چه کسی گوش می‌کرد؟ خیلی‌ها می‌گفتند خلق، چه کسی باور می‌کرد؟ وقتی یک کسی مثل امام آمد گفت "خدا"، باور کردیم. برای این که خودش خداباور است و راست می‌گوید و بازی درنمی‌آورد. و وقتی گفت "خلق"، واقعی گفت. خادم خلق بود. باید به این شاخص‌ها توجه کنیم. امام به عنوان یک عارف الهی، هم فقیه بزرگ، هم عارف بزرگ، هم مرجع بزرگ، مجاهد و یک جامعه‌شناس و اسلام‌شناس بسیار پیچیده بود، ضریب هوشی‌اش فوق‌العاده بود در حد نبوغ بود. دوست‌شناس بود، دشمن‌شناس و شرایط شناس بود. بعد هم می‌گفت من از آن آخوندهایی نیستیم که نصیحت می‌کنند بعد هم پی کارشان می‌روند و می‌گویند تکلیف ساقط شد! نخیر ساقط نشد باید ایستاد. گفت من می‌گویم و قلبم را برای سرنیزه‌های شما آماده کرده‌ام. با خدا این‌طوری‌اند. با خدا مخادعه و فریب نمی‌کند به خلق هم فریب نمی‌کرد. در پاریس در نوفل لوشاتو، زمستان 57 بخاری روشن کرده بودند ایشان گفت چه کسی اجازه داد بخاری روشن کنید؟ گفتند آقا هوا سرد است برف می‌آید، گفت مردم، در ایران نفت ندارند دارند سرما می‌خورند،‌ بخاری‌ها خاموش! باید سرما بخوریم. این می‌شود رابطه امام و امّت. این می‌شود مرجع. در تهران وسط جنگ، بمباران و موشک‌باران می‌شد آمدند یک پناهگاه کوچکی برای امام در جماران ساخته بودند یک بار نرفت. بعد وزیر اطلاعات آن موقع رفته بود پیش امام گفته بود که شما را به جان زهرا(س) قسم، وقتی که آژیر می‌کشند بروید در پناهگاه، چون هدف اصلی این‌ها شخص شما و جماران است، ما یک جای کوچک آماده کردیم، امام گفت هر وقت همه مردم پناهگاه داشتند من حق دارم به پناهگاه بروم. بعد آن نامه‌ای که دستگاه اطلاعاتی نوشته بود که آقا خطر شما را تهدید می‌کند ما خبر سرّی داریم می‌خواهند امروز این روزها جماران با موشک و هواپیما قطعاً بزنند، پشت آن برداشت آن شعر را نوشت: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم. گفت دارید من را از خال لب دوست، از شهادت و مرگ می‌ترسانید. من اهل میخانه‌ام، من از مسجد و مدرسه بیزار شدم. از این ریاکاری، دروغ‌ها با پسوند مذهبی بیزار شدم، دکان باز کردن به نام مذهب و دین بیزار شدم، من می‌پرستم، دیگر صحبت از عشق است، صحبت از ادا و اصول نیست. گفت من دارم لحظات را برای شهادت می‌شمارم. این بچه‌هایی که بخاطر من و به عشق خدا رفتند و پر پر شدند مگر این‌ها ضرر کردند؟ امام یک وقت گفت والله این بچه‌ها «ملائکه الله» هستند. این بچه‌هایی که در جبهه‌ها با اخلاص می‌جنگیدند. 72 ساعت زیر بمباران شیمیایی. یکی جلوی آن یکی تکه تکه می‌شد و یک نفر عقب نمی‌آمد می‌ایستاد و می‌گفت حالا نوبت من است. چه زمانی یک چنین بچه‌هایی تربیت می‌شوند؟ وقتی یک چنین رهبرانی داشته باشند. ماندگاری انقلاب یعنی این. طرف اصلاً امام را ندیده بود. ما در شرق دجله، در خیبر، 40 کیلومتر در عمق عراق، یک عده مجروح افتاده بودیم، یکی از بچه‌ها بدن‌شان تکه تکه شده بود آن دقایق آخر عمرش، حرفی که زد این بود که برادرها هرکس توانست از این معرکه عقب برود، رفتید پیش امام سلام ما را به امام برسانید بگویید ما هر کاری از دست‌مان برمی‌آمد در مسیر حق کردیم، اما ما را ببخش نتوانستیم این خاکریز را نگه داریم. عذرخواهی کرد. باور می‌کنید؟ امام را در عمرش ندیده بود اما از امام عذرخواهی کرد. من هم امام را اصلاً از نزدیک ندیده بودم، اما لازم نیست یک کسی را از نزدیک ببینی تا بفهمی آدم است یا نه؟ فهمیدند این یک آدم الهی است، مرد خداست. هیچ چیز جز خدا نمی‌خواهد، هیچ برنامه‌ای جز خدمت به خلق ندارد، حتی اگر خلق با او نباشند، با او باشند و نباشند برایش مساوی بود. گفت این مردمی که می‌گویند درود بر خمینی، اگر فردا بگویند مرگ بر خمینی، برای من علی‌السویه است! من در هر دو صورت، باید به این مردم برای خدا خدمت کنم. گفت اگر خدا یک حرف بزند کل بشر و همه مردم یک حرف دیگر بزنند من طرف خدا می‌ایستم و جلوی همه می‌ایستم. آن وقت این به خلق خدمت کرد. نه ریاکار بود. انقلاب این‌طوری می‌ماند. انقلاب با این که ساختارها ماندند، ‌تشکیلات ماندند، نمی‌ماند. شما ممکن است 20 سال دیگر، 30 سال دیگر بگویید انقلاب اسلامی ماندگار شده، 40 سال شد 60 سال! بعد می‌پرسند چطوری ماندگار شده؟ چه خبر است؟ در کدام مسیر است؟ رهبران آن چه کسانی هستند؟ 20 سال دیگر قدرت دست چه کسانی است؟ این احتمال وجود دارد که یک ولی فقیه قلابی بگذارند. این عین تعبیر رهبری است فرمودند ممکن است یک آخوند هم در رأس جمهوری اسلامی بگذارند، بگوید من کاری به کار ظلم و عدل و مسائل جهان و اسلام و مسلمین ندارم! مگر ما اول انقلاب مرجع تقلید نداشتیم که حاضر شد در کنار آمریکا علیه امام کودتا کند و امام کشته شود و این آقا رهبر مذهبی ایران بشود؟ بعد آمد در تلویزیون استغفار کرد. تعداد زیادی هم مقلد داشت، رساله هم داشت. آن چیزی که انقلاب و اسلام را نگه می‌دارد ایمان و التزام به شعارهای انقلاب اسلامی است. بنیان آن مسئله درست دیدن جهان و هستی است اصلاً انقلاب از عشق آغاز می‌شود اگر وسط آن نفرت و خشونت هم پیش بیاید این خشونت و نفرت تحمیل می‌شود. انقلاب اسلامی همان اسلام است و اسلام با ایمان و عشق شروع می‌شود عشق به همه بشریت، تلاش برای نجات همه بشریت، خدمت به بشر. قرآن که می‌فرماید «قسط و عدالت» یک هدف مهم انبیاء است یعنی چه؟ یعنی انسان دوستی، یعنی همه به حقوق‌شان برسند. عدالت یعنی حقوق مادی و معنوی و وظایف. هر دو.

اسلام اگر از جهاد و انقلاب سخن می‌گوید این جهاد و انقلاب، برای دفاع از صلح و عشق است. برای دفاع از عدالت است. عدالت یعنی همه آدم باشیم، به همه حقوق‌مان برسیم، همه به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم. هدف از انقلاب این است. تربیت و تهذیب، تزکیه، یعنی همه اخلاقی باشیم به حقوق خودمان قانع باشیم. حدود خودمان را هم بشناسیم. هدف از انقلاب اسلامی این است، ماندگاری انقلاب، یعنی ماندگاری این ارزش‌ها. همه چیز از عشق شروع شد. عید قربان، عید عشق است، فدای حق شدن و برای حق مردن. و برای حق زیستن. امام در بحث‌های عرفانی و فلسفی‌اش در شرح بعضی از دعاها یک بحثی دارد که از سنخ همین دیدگاه‌های عرفان ابن عربی و فلسفه صدرایی است، ولی تعبیری که امام دارد یک تعبیری از یک جهاتی منحصر به فرد است که الآن فرصت نیست راجع به آن بحث کنم، این‌جا هم جای آن نیست اما فقط یک اشاره‌ای بکنم، طبق این تقریر از فلسفه خلقت، همه چیز بر اساس عشق خدا به خودش، و عشق خدا به مخلوفات و به تعبیر فیلسوفان معلول‌های خودش، و به تعبیر عرفا تجلّی خودش بود. اصلاً فلسفه این زندگی خلقت جهان و انسان عشق است، معادل‌های قرآنی و روایی هم دارد. تعبیری که امام در «چهل حدیث» خود دارد و بحث می‌کند می‌گوید مدار خلقت جهان و انسان، حبّ ذاتی است. عشق خداوند به کمال، یعنی به خودش. عشق خدا به تجلّی. به وجود همه چیز. این علت آفرینش است و اصلاً تمام عالم مُلک و ملکوت را، عالم ماده و معنا را این عشق دارد مدیریت و تدبیر می‌کند. یعنی موتور هستی، عشق است. این حالا یک توضیحاتی دارد که یعنی چه که خدا هم عاشق است و هم معشوق است؟ عشق اول، عقل اول، هر دو به چه معنا الهی است؟ اصلاً وقتی می‌گویید منظور خدا از خلقت، منظورتان از منظور، چیست؟ وقتی می‌گویید منظور خدا چه بود؟ منظورتان از "منظور خدا" چیست؟ اصلاً خداوند به چه معنا منظور دارد و به چه معنا منظور ندارد؟ و آن که اصالتاً منظور نظر خداست، خود خداست نه مخلوقات او. مخلوقات چون تجلّی اوست، چون فعل‌الله است، مورد توجه قرار می‌گیرد. حالا این توضیحاتی دارد. تعبیر امام در این کتاب «رساله طلب و اراده» دارد که ما اول طلبگی وقتی سطح و کفایه می‌خواندیم یک بحثی مرحوم آخوند دارد و آنجا به یک مقوله‌ای در حوزه جبر و اختیار اشاره می‌کند، فلسفه تکلیف چیست؟ بعد می‌گوید چون خلاصه قلم این‌جا رسید سر بشکست! بعد امام، یک حاشیه‌ای به این بحث دارد، نقدی می‌کند مرحوم خراسانی صاحب «کفایه» را، و معمولاً آن‌جا من همان موقع «رساله طلب و اراده» امام را هزار سال پیش به همین منظور رفتم دیدم، وقتی که کفایه می‌خواندیم، اواخر دهه 60 بود. آنجا این تعابیر امام که یک نگاه عرفانی به مقوله جبر و اختیار و مسئولیت و آزادی و ثواب و عقاب بود، امام یک تعبیری آنجا در رساله طلب و اراده‌شان داشتند که «إن العشق الجامع لکل معشوقات» یک عشق جاری و ساری در تمام این عالم هست که به تمام معشوقات و به همه موجودات، که همه موجودات معشوق‌اند و معشوقات، تعلق پیدا می‌کند  و بعد این اصطلاحی که ملاصدرا تقسیم می‌کند، عشق اکبر، عشق اوسط، عشق اصغر، عشق کوچک، عقش بزرگ، عشق میانه و وسط، و این که ظاهراً این تقسیم ابتکار خود ملاصدرا هم هست – این‌طور که یادم هست – اما تعبیری که امام در توضیح این می‌دهد، چون امام، پدر و مؤسس این انقلاب است، حواس‌مان باشد که چطوری به هستی نگاه می‌کرد، تعبیر امام در آن چهل حدیث این بود که می‌گفت حبّ ظهور ذات، همان حبّ ذات است، حبّ معروفیت، شناخته شدن، حبّ شناخته شدن ذات، عشق خدا به این که شناخته بشود و تجلّی کند، گرچه در قالب اشیاء و موجودات این عشق ظهور می‌کند اما در واقع، معشوق این عشق، خود خداست. خدا عاشق خودش هست. چون کمال مطلق و جمال مطلق است. این عشق اکبر، عشق اصلی این است مبنای کل هستی این است، محصول این عشق، ما و شما هستیم. محصول و تجلی این عشق، میلیاردها سیاره و ستاره، کهکشان‌ها، منظومه‌ها، که بعضی‌ها می‌گویند چند میلیارد سال نوری تا الآن عرض آن فضایی است که این‌ها توانستند مشاهده و محاسبه کنند،‌ بعدش را نمی‌دانند چیست! بعضی‌ها می‌گویند کل این‌ها آن هفت آسمانی که قرآن می‌گوید، همه آن‌ها روی هم تازه آسمان اول است. و آیا آسمان‌های هفت‌گانه آسمان‌های معنوی‌اند یا آسمان‌های مادی‌اند؟ یا هر دواند؟ این‌ها را مفسرین بحث می‌کنند. این سماوات سبع که قرآن می‌گوید چیست؟ بعد طبق این نگاه، تمام این‌ها را که ما می‌دانیم و بعد بیشتر از این‌ها که اصلاً ما نمی‌دانیم چیست، موتور همه این‌ها عشق است. و آنجا امام تعبیر می‌کند این عشق خداوند به ظهور خودش، و به معروف شدن و به شناخته شدن و معروف شدن خودش، باز هم عشق به خودش هست نه عشق به اشیاء، و موجوداتی که در و اقع تجلّی این عشق هستند. یک بحث خیلی مهمی در حوزه عرفان نظری است. که البته تبصره‌هایی دارد، موافق و مخالفت‌هایی که من نمی‌خواهم وارد آن بشوم که البته جای آن هم این‌جا نیست، اما می‌گوید حب به ذات مقدس خداوند، عشق اکبر است، اکبر عشق‌هاست. عشق اصلی است. انسان هم می‌تواند از موهبت این عشق اکبر استفاده بکند اما مقام آن عشق اکبر، آن عشق اصلی و عشق بزرگی که خدا به خودش دارد کجا، مقامی که عشق اکبر انسان به خدا دارد کجا؟ هر دویش عشق اکبر به خداست، اما این کجا و آن کجا.

می‌خواهم این را عرض کنم امامی که این انقلاب را بنیانگذاری و رهبری کرده است نگاهش به جهان عشقی است. عشق محور است. بر اساس حبّ خدا به خلق، حبّ حقیقی، اما این حبّ، گرچه حقیقی است اما حبّ تبعی و به اصطلاح ظلّی است، حبّ ذاتی نیست، حبّ فعلی است که حالا این حبّ عام است، به همه موجودات و مخلوقات تعلق گرفته است. آدم‌های مؤمن و کافر هم، هر دو در این مقام محبوب خدا هستند. آن یک مقام دیگری است که کافر و فاسق مبغوض می‌شود. بعضی‌ها این دوتا مقام را قاطی می‌کنند، دچار اشتباه می‌شوند. یا مثلاً مثل بعضی صوفی مسلک‌ها که می‌گویند باطل نداریم همه حق است، فرعون هم حق است! موسی هم حق است! یا از این طرف بعضی‌ها اشتباه می‌کنند و مقام حبّ را در آن مقام، با این مقام اشتباه می‌گیرند و تکوین و تشریع را نمی‌توانند از هم تفکیک کنند. می‌دانید قربان کردن، ظاهرش خشونت است، بابا ابراهیم آمده اسماعیل را خوابانده و کارد بر حلقوم او گذاشته! می‌خواهی پسرت را ذبح کنی؟ آن هم چنین پسری را که در پیری خداوند به تو عنایت کرده است، ظاهرش که خشونت است، باطن آن عشق است. لذا خداوند وقتی نوبت به خشونت رسید یعنی بریدن کارد حلقوم اسماعیل را، لذا خداوند اجازه نداد، چاقویی نبرید و خشونتی محقق نشد اما عشق محقق شد. ابراهیم نشان داد که عاشق اسماعیل است اما بیشتر عاشق خداست، به خاطر خدا عاشق اسماعیل است. اسماعیل هم نشان داد که عاشق خداست، بیش از آن چیزی که عاشق خودش باشد. اسماعیل گفت بِبُر. ابراهیم گفت بریدم! خداوند فرمان داد نَبُر. تو بِبُر، تو هم آماده بریده شدن باشد اما کارد نخواهد برید. انسان نباید قربانی شود. گوسفند قوچی آورد و گفت این را قربانی کن. در عبادات،‌ انسان‌ها را قربانی نکنید. اتفاقاً این پیام نفی خشونت است. این‌هایی که می‌گویند دین، عشقش هم با خون با قربانی گره خورده است اتفاقاً این آغاز نهضت جلوگیری از قربانی کردن انسان به نام خداست! انسان را قربانی کردن برای خدا و به نام خدا مرسوم بود الآن هم در بعضی از این عرفان‌ها هست، توحید آمد گفت نه، عشقت را اثبات کن اما خونی نباید ریخته شود. در تعبیر اصولی طلبه‌ها می‌گویند این‌ها اوامر امتحانی هستند. یعنی مسئله این‌جا یک آزمون بود. که کدام عشق در تو قوی‌تر است، عشق به فرزند یا عشق به خدا، عشق به خودت یا عشق به خداوند، از این امتحان، هر دو هم ابراهیم و هم اسماعیل، هم ذابح و هم مذبوح در این ذبح عظیم، هر دو سربلند بیرون آمدند اما ذبحی اتفاق نیفتاد، خونی ریخته نشد، چاقو نبُرید. اما پیام رسید. خداوند هم در قرآن می‌فرماید این که می‌گویند برای خدا قربانی کنید گوشت و خون قربانی شما که به خدا نمی‌رسد، این گوشت را باید بدهید به گرسنگان، باز هم به نفع انسان گرسنه و انسان مظلوم است، باز هم حقوق بشری است، آن چیزی که به ما می‌رسد اخلاص شماست که تو بگویی من به هیچ چیز در این عالم، وابسته‌تر به تو نیستم. شما دقت کنید که ظاهر انقلاب، خشونت، درگیری، براندازی، نبرد ضد انقلاب، و... مدام بحث درگیری است اما در واقع، امام که امام جهاد در این عصر بود و دوباره پرچم جهاد و امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد، و در مسیر جهان اسلام تغییر داد، مسیر تاریخ بشریت را عوض کرد به اذن الله و به نام خدا، و تنها کسی که به نتیجه رسید او بود که گفت ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه. دنبال تکلیف بود نه نتیجه، و فقط او به نتیجه رسید و همه نهضت‌های دیگر قبل از آن شکست خورد، فقط او پیروز شد. این امام جهاد، معلم شهادت، دوباره به این نسل‌ها، اما در عین حال، او امام عشق است چون سرباز توحید است و قبلاً در مباحث عرفانی‌اش و مباحث تقریرات عرفانی و عرفان نظری‌اش و سلوک عملی‌اش همه اینها را نشان داده و گفته که ما این‌طوری به عالم نگاه می‌کنیم که خداوند به همه مخلوقاتش عشق دارد، و همه اگر زنده هستند، اگر هستند و وجود دارند، اگر حرکت دارند همه به برکت عشق خدا به آن‌هاست، خدا عاشق همه چیز و همه کس است، امام هم می‌گفت ما هم عاشق همه چیز و همه کس هستیم چون عاشق خداست. این‌ها درس امام بود. این حرفی که حکما در مورد خداوند بحث می‌کنند که از علت العلل و علت الاولی و این تعابیر بکار می‌برند و می‌گویند اصل وجود را او افاضه می‌کند کمالات وجودی را هم او می‌دهد، و همه موجوداتی که می‌توانستند نباشند ولی هستند یعنی ممکنات، موجودات عالم امکان، هم اصل وجودشان، هم کمالات و امکاناتی که در اختیارشان هست، در هیچ کدام روی پای خودشان نایستادند، مکتفی به ذات، نیستند. هیچ کدام از طرف خودشان ندارند همه از جای دیگری آمده است. حالا اسم‌های مختلف جای دیگری بکار می‌رود. فلاسفه قدیم، اسم علل فیاضه را این تعبیر را بکار می‌بردند. ابن‌سینا تعبیر کامل بذات را بکار می‌برد، خدا کامل است، آن کسی که ذاتاً کامل است خودش هست. ما ذاتاً اصلاً نیستیم که بخواهیم کامل باشیم یا ناقص. ما اصلاً ذات مستقلی نداریم. آن چیزی را هم که داریم ناقص است، هدف هم تکامل است، تکامل هم تقرب به اوست، هرچه شبیه‌تر شدن به اوست، بندگی به اوست، آن هم عشق اول و آخر است، عاشق اول و معشوق اول، اوست. ببینید این تعابیری که من بکار می‌برم همه احتیاج به توضیح دارد، ولی می‌خواهم این کلمات به گوش شما بخورد و بدانید کسی که پدر بزرگترین انقلاب در عصر جدید بوده، و مسیر جهان را عوض کرد، مسیر گفتمان‌های فرهنگی و فکری و سیاسی را عوض کرد، آن جزو جریانی است که چنین نگاهی به عالم دارند که اساس پیدایش هستی و خلقت که فلاسفه به آن علیّت می‌گویند در واقع از آن طریق ادبیات فلسفی هم که بیایید علت اول و علت اصلی، شیفته خودش هست، شیفته کمال و ذات خودش و کمالات خودش هست، و عالی مراتب عشق را نسبت به خودش و کمالات خودش دارد. علت، همان معلول در نقطه کمال است. علّت، کمال معلول خودش هست، تمامیت معلول خودش هست. یعنی معلول، از لوازم این کمال، و تمامیت ذات علت است. خب این را در ادبیات فلسفی این‌طوری بحث می‌کنند و در حوزه ادبیات عرفانی می‌گویند تو در واقع این‌جا گفتی هر علتی عاشق معلول خودش هست و این‌جا گفتی همانطوری که این تعابیر را ابن‌سینا مفصل بحث دارد او یک رساله به نام «رساله العشق» دارد که خیلی بحث عجیب و زیبایی دارد. ملاصدرا در «اسفار» نقدهایی وارد می‌کند و تعابیر یک جور دیگری، و بعد این تعبیر را می‌گویند که امام هم روی آ‌ن مانور می‌دهد و بحث می‌کند که می‌گوید «لولا عشق عالی لکمال سافل لن تنسی السافل» اگر نبود عشق خداوند به این که مخلوقات او مدام کامل و کامل‌تر بشوند و به خودش نزدیک‌تر بشوند و تمام این مخلوقات که سافل و ناقص‌اند همه این‌ها کان‌لم‌یکن بودند اصلاً اصل وجودشان باد هواست چه برسد به کمالات‌شان.

خب این، جمع‌بندی: قربانی شدن و قربان کردن، قربانی کردن نقایص و نفس‌هاست، قربانی کردن وابستگی‌هاست، باز کردن راه تکامل است و این که این عشق علت به معلول، عشق خالق به مخلوقاتش، عشق هستی‌بخش به آن‌هایی که به آن‌ها هستی داده، آن عشق حافظ موجودات است چون موجودات همه معشوق خداوند هستند. این عشق همه چیز را سر پا نگه داشته است. همه عالم به این عشق خداوند به خودش و به مخلوقاتش تکیه داده است. این قصه عشق است. امام یک چنین تفسیری را از زندگی و هستی، جهان و انسان مورد نظر دارد. می‌گوید هیچ کدام از معلول‌ها نگهدار هستی خودشان نیستند، و الا قبل از این که بوجود بیایند باید باشند. شما می‌گویید هرکسی خودش را بوجود آورده، از کجا دنیا خودش بوجود آمده؟ از کجا؟ شما خلق شدی یا خودت خودت را بوجود آوردی؟ خب شما قبلاً که نبودی چطوری بودی که خودت خودت را ایجاد کردی؟ بالاخره بودی یا نبودی؟ این تعبیر که در بحث‌ها می‌کنند و اصطلاحاً می‌گویند «تقدم شیء بر نفس» یعنی قبل از این که خودش باشد بوده! بالاخره تو خودت را آوردی. بله خودم خودم را آوردم. بودی که خودت را آوردی یا نبودی خودت را آوردی؟ خب می‌خواهی چه بگویی؟ اگر بخواهی بگویی بودم و خودم را آوردم خب پس بودی چه نیازی بوده خودت را بیاوری. اگر بگویی نبودم بعد خودم را آوردم، چطوری تو که نبودی خودت را آوردی! هیچ چیز خودش را نیاورده است. طبیعت، طبیعت از کجا آمده؟ این سؤال به همه صدق می‌کند تا برسد به خدا. اما خدا نیامده‌ای نیست که بعد آمده باشد! آمدن او تکیه بر کسی ندارد. نیازی به بیرون از خودش ندارد. در مورد خداوند تنها جایی که این سؤال صدق نمی‌کند و منطقی نیست در مورد خداوند است که شما را چه کسی آورده است؟ راجع به همه این را می‌گویی به خدا که می‌رسی نمی‌توانی بگویی. یکی از مسلمان‌ها راجع به همین نکته آمد پیش پیامبر(ص) و خیلی اعصاب و حالش خراب بود. پیامبر(ص) فرمودند که چه شده است؟ چرا پریشانی؟ گفت من دیشب خوابم نبرد و مدام داشتم به سؤالاتی راجع به خلقت و زندگی فکر می‌کردم. شیطان در جلد من رفت و وسوسه شدم به نظرم من منحرف شدم «قد هلک» شک کردم و بی‌دین شدم. پیامبر(ص) خندیدند و گفتند که حتماً با خودت گفتی که این موجودات از کجا آمدند؟ این علت این، همین‌طوری تا آخر، بعد گفتی این از کجا آمده، بعد گفتی خدا، بعد گفتی خب خود خدا را چه کسی آورده؟ چرا به خدا می‌رسی ترمز می‌کنی؟ بعد گفتی خدا را کی آورده، بعد فکر کردی کافر شدی! گفت اتفاقاً آقا همین‌طور است. من گفتم این سؤال از کجا آمده‌ای چرا در مورد همه چیز صدق می‌کند به خدا که می‌رسد دیگر نمی‌گوید از کجا آمده‌ای؟ هر جوابی آنجا می‌دهی جای دیگر بده. پیامبر(ص) لبخند زدند گفتند این کفر نیست، این عین ایمان است. حق داری سؤال کنی. ایمانی که ما می‌گوییم فرق می‌کند با ایمانی که بودایی و مسیحی و اشعری می‌گوید، حق سؤال داری. منتهی یک مغالطه‌ای در ذهن توست فکر کردی خدا مثل موجودات دیگر است، معلول است نیازمند است، بعد پرسیدی که خب بقیه نیازمندان به یک چیزی و کسی نیاز دارند تکیه بدهند، بعد به خدا که رسیدی گفتی این به چه کسی تکیه داده است؟ در حالی که تعریف خدا تکیه نداده است. و نمی‌شود همه عالم تکیه بدهند ته آن به یک چیزی نخورد که او دیگر به چیز دیگری تکیه نداده باشد. این دومینوها را دیدید که همه به هم آویزان هستند؟ اما باید یک جایی وصل باشند به یک دیواری عمودی ثابت ریشه در زمینی که دیگر به چیز دیگری تکیه نداده و الا کل این‌ها می‌ریزند. شما در مورد هر کدام از این قطعات دومینو می‌توانید بگویید این به کجا تکیه داده و از کجا آمده؟ این چرا سقوط نمی‌کند؟ بعد می‌گویید این تکیه به آن داده است، بعد می‌گویید آن به کجا؟ می‌گویید این هم به آن، آن هم به آن، و... اما بالاخره باید برسد به یک جایی که دیگر او به چیزی تکیه نداده است! بعد می‌گویید دیوار به چه چیزی تکیه داده است؟ این دیوار دیگر احتیاجی به تکیه ندارد، اگر واجب الوجود نباشد، ممکنات اصلاً نیستند که بخواهی بپرسی به کجا تکیه داده‌اند. خب تعریف خدا در ذهن‌تان غلط است برای همین این سؤال را می‌پرسی. خب پیامبر(ص) فرمودند این‌ها کفر نیست، سؤال کردن، شک کردن کفر نیست این‌ها عین ایمان است درود بر تو که نشستی داری فکر می‌کنی، این تفکر عبادت است، جواب دارد برو تا به جواب برسی و بین راه رها نکن. اما این را توجه داشته باش که تمام موجودات، - این را داشته باشید – تمام موجودات، هم در پیدایش‌شان، هم در وجودشان، هم در پویایی و تحرک‌شان، در فعل و انفعالات‌شان همه جا نیازمند به خدا هستند و در واقع نیازمند به عشق خداوند به همه موجودات هستند. این که می‌گوید نظام احسن، نظام هستی نظام احسن است و فساد در آن نیست، تباهی نیست، هرج و مرج نیست، این‌ها توجیه دارد. همین‌طوری ادعا و شعر و شعار نیست، همه این‌ها توضیح فلسفی و استدلالی دقیقی دارد.

آن وقت نتیجه آن چطور دیده می‌شود؟ وقتی شما در بیرون، کل عالم را تکیه داده به عشق اکبر، عشق خدا به خودش و عشق خدا به مخلوقاتش و بعد عشق مؤمنین، عشق ما به خدا و بعد به خاطر خدا، عشق ما به مخلوقات خدا، بنیان انقلاب اسلامی این بوده است. بنیان انقلاب اسلامی عشق است. پس جنگ و شهادت و امر به معروف و انقلابی و انقلابی‌گری از کجا آمد؟ هرجا خشونت هست، تحمیل شد برای دفاع از عشق مجبور شدیم، همیشه آن طرف اول دست به اسلحه برد. مسلحانه به این ایمان و عشق و توحید و عدالت حمله کردند، شما مجبور شدی مسلحانه دفاع کنی. جنگ تحمیلی بود. فقط جنگ تحمیلی نبود، تروریزم تحمیلی بود، تحریم‌ها تحمیلی بود، همه چیز تحمیلی بود و الا مگر امام چه گفت؟ به شاه گفت زور نگو. اول هم خیلی امام مؤدب صحبت کردند و گفتند جناب آقای شاه، حتی نامه نوشت اعلیحضرت این کارها را نکن. اول هم نگفت که جلوی این نخست وزیر دولت خود عَلَم را بگیر! اول این‌طوری شروع کرد؟ مگر همان اول امام آمد گفت مرگ بر شاه؟ یا سلطنت باید برود؟ خیلی با ادب برخورد کرد، دید به جای این که جواب بدهند خشونت می‌کنند، حمله می‌کنند و در فیضیه می‌کشند، مردم را 15 خرداد قتل عام کرد، آن‌جا بود که امام گفت که مردک کاری نکن که بگویم مردم گوش تو را بگیرند و بیرون بیندازند! کاری نکن که مثل پدرت از این مملکت فراری بشوی! و وقتی که پدرت رفت مردم به جای این که ناراحت بشوند خوشحال شده بودند و جشن گرفتند. بعداً همین‌طور مرحله به مرحله به جایی رسید که امام گفت شاه باید برود. سلطنت باید برود قابل اصلاح نیست. 8 سال جنگ را تحمیل کرد. انقلاب اسلامی جنگ طلب نبود، مگر امام جنگ را شروع کرد؟ به هیچ جا حمله نکرد، یک مرتبه ریختند توی کشور، تجزیه کشور از داخل، تروریزم، جنگ، تحریم و... همه جا دفاع از عشق بود. هجوم به این عشق الهی مسلحانه صورت گرفت و امام دفاع کرد آن وقت بشردوستی، انسان‌دوستی یک راز مهم انقلاب اسلامی است. اگر 20 سال دیگر که ما نیستیم و شما هستید می‌خواهید بدانید انقلاب اسلامی هست یا نه؟ ببینید این خصوصیت انسان‌دوستی، عشق به انسان و حقوق انسان، و رشد انسان، این در سیستم هست یا نیست؟ این یکی از شاخص‌هاست. رسول خدا(ص) فرمودند به نژاد و رنگ و جنسیت و طبقه و زمان و مکان و شرقی و غربی و اسم و... به هیچ چیز کاری نداشته باشید. همین‌هایی را که عرض کردم در قرآن و روایات به صراحت آمده است. این روایت از حضرت رسول(ص) است که فرمودند هرکس نسبت به همه مخلوقات، درخت، بلبل، سگ، خوک، همه حیوان‌هایی که نجس هستند یعنی با آن‌ها قاطی نشو نه این که حیوان بدی است، از بلبل تا خوک، به همه این‌ها باید عاشق باشید. پیامبر(ص) فرمودند می‌خواهید بدانید چه کسی مؤمن است و مؤمن‌تر است؟ هرکس به همه مخلوقات مهربان‌تر و عاشق‌تر است به خداوند نزدیک‌تر است. این حدیث پیغمبر است. هرکس انسان‌های بیشتری را دوست دارد و نگران آن‌هاست این الهی‌تر است. هرکس به خاطر گریه کودک اشکش درمی‌آید مؤمن‌تر است. هرکس صدای فقیران و گرسنگان را بشنود و تن او بلرزد موحدتر است. هرکس بگوید من می‌خواهم این انقلاب را به همه جهان صادر کنم یعنی می‌خواهم به همه بشریت خدمت کنم، می‌خواهم همه ملت‌ها به حقوق‌شان برسند این انسان‌تر است. این حدیث پیامبر است. این خلاصه اسلام است. اگر جهاد و شهادت و انقلابی هست، هدفش همین است. عشق به خلق برای خدا. پیامبر(ص) فرمودند هرکس نسبت به مخلوق، نه فقط انسان‌های همفکر و هم‌دین و هم خانواده‌تان، کل بشر بلکه کل موجودات، حتی نسبت به طبیعت و محیط زیست، که این محیط زیست سالم باشد و آلوده نباشد، هرکس عاشق حقوق انسان، حقوق بشر، حقوق گیاه، حقوق محیط زیست، به تعابیر امروزی، هرکس این‌ها برایش مهم است به خدا نزدیک‌تر است البته به شرطی که به خدا معتقد باشد و خدا را قبول داشته باشد.

بعد رسول خدا(ص) فرمودند می‌خواهید بدانید که خدا در قیامت با چه کسانی مهربان‌تر است؟ با کسانی که با دیگران مهربان‌ترند. هرکس این‌جا مهربان‌تر است عشق و محبت در او بیشتر است، خدا آن‌جا با او عاشقانه‌تر برخورد می‌کند. یکی از شاهکارهای خداوند در "مادر" است و عشق او به کودک و فرزند. پیامبر(ص) فرمودند این توهماتی که شما نسبت به خدا دارید، یک تصویر وحشتناکی از خداوند که دنبال بهانه می‌گردد که شما را آزار بدهد این خدا مخلوق شماست، آن خدایی نیست که خالق شما، این خدا مخلوق شماست که در ذهن‌تان ساختید. فرمودند عشق مادر به نوزادش را نگاه کن، شب بیدار است تا او بخوابد. گرسنگی می‌کشد تا او سیر باشد. حضرت رضا(ع) فرمودند به مادر نگاه کنید شاهکار خلقت است. یکی از عالی‌ترین تجلیات خداوند در مادر است، حضرت رضا(ع) فرمودند وقتی آفتاب مادر، خودش را سایه کودک می‌کند که او گرما نخورد ولی خودش گرما می‌خورد، وقتی سرد است، او را در آغوش می‌گیرد که خودش از سرما بلرزد ولی این کودک گرم باشد، تشنه است آبی به دست می‌آورد خودش نمی‌خورد ولی به آن بچه می‌دهد. امام رضا(ع) که محضر ایشان زیارت می‌روید فرمودند که رسول خدا(ص) فرمودند به مادر بنگرید، این عشق مادر به کودک، یک تجلی کوچک، یک خرده تجلی از عشق خداوند به شماست. عشق مادرانه، یک میلیاردیوم عشق خدا به شما هم نیست. بفهمید که خدا نسبت به شما چه احساسی دارد. – حالا این به تعبیر بشری‌اش است و الا خداوند احساس این‌طوری که ندارد – بعد رسول‌الله(ص) فرمودند که پس همه مخلوقات، همه اشیاء، همه حیوانات، همه گیاهان و به همه بشریت در سراسر زمین مهربان باشید. عاشق 7 میلیارد انسان باش. اصلاً صدور انقلاب یعنی ما عاشق 7 میلیارد بشر هستیم ما می‌خواهیم همه بشریت نجات پیدا کنند این می‌شود صدور انقلاب. امر به معروف و نهی از منکر، عشق به کل بشر است. ما می‌خواهیم کل بشریت صالح باشد و هیچ جا فساد و ظلمی نباشد. انقلاب، همین است. منشأ انقلاب عشق به خلق است، رهایی بشریت است. هدف این است. این روایت پیامبر(ص) را حتماً حفظ کنید، یادداشت کنید و حفظ کنید که هرکس نسبت به همه چیز و همه کس که همه مخلوقات خدا هستند مهربان‌تر باشد خداوند با او مهربان‌تر است به همه مردم و به همه چیز و همه کس در سراسر زمین عشق بورزید. اما عشق ورزیدن منافاتی با مبارزه کردن ندارد. ممکن است شما بگویید شما عاشق همه هستید حتی کفار هم پس هستید. بله اتفاقاً آن‌ها هم بندگان خدا هستند. می‌گوید پس چرا با بعضی‌هایشان می‌جنگید؟ با کسی هم که دارید می‌جنگید شما او را می‌کشید او شما را می‌کشد عاشق او هم هستید؟ بله اتفاقاً عاشق او هم هستیم. جهاد اسلامی، جهاد مبتنی بر کینه شخصی نیست جهاد بر اساس عشق برای نجات است حتی نجات دشمن. به تو کینه ندارم می‌خواهم تو نجات پیدا کنی.

در بدر یک عده از این‌هایی که اسیر شده بودند یکی از این بزرگان قریش، سرمایه‌دارها آمد این اسیری را که بازدداشت شده بود دید پیامبر با یکی از اصحاب حرف می‌زنند یک لبخندی به لب‌شان آمد. این فکر کرد که لبخند پیروزی و تکبر است که مثلاً دیدید حال‌تان را جا آوردیم؟ از کنار پیامبر(ص) که داشت رد می‌شد گفت بله باید هم بخندی! عزیزان مکه را ذلیل کردی، باید هم بخندی. رسول خدا(ص) فرمودند اشتباه فهمیدی. این خنده من، خنده پیروزی نبود، من از این خنده‌ام گرفته که شما را باید به زور به بهشت ببرم؟ من می‌خواهم شما را نجات بدهم. من دارم از تو دفاع می‌کنم. تو با من می‌جنگی؟ من خنده‌ام برای این بود، خنده پیروزی نبود، خنده تعجب بود. می‌دانید مثل بچه‌ای که مریض شده دارید می‌برید پیش پزشک، جیغ و داد می‌زند که او را نبرند، فکر می‌کنند دارند او را پیش جلاد می‌برند! نه دارند او را پیش جراح می‌برند. جلاد نیست، دوتایی‌شان تیغ دارند اما تیغ جلاد با تیغ جراح فرق می‌کند، در هر دویش خونریزی هست اما این برای نجات است و او برای نابودی است. اصلاً ریشه کلمة اسلام "سلم" است. اسلام وقتی می‌گوید به هرکسی می‌رسی بگو سلام بر شما، یعنی صلح بر شما. همه به همدیگر هر روز بگویند صلح بر تو. سلام علیکم یعنی از طرف من، هیچ نوع تهدید و توهین و خطری شما را تهدید نمی‌کند. اصلاً یکی از اسم‌های خداوند سلام است، یعنی از طرف خداوند هیچ تهدیدی متوجه بشر نیست. از طرف مؤمنین به خداوند هم هیچ تهدیدی نیست. اصلاً پیامبر(ص) فرمودند مسلمان را برای شما تعریف کنم که مُسلم کیست؟ «مَن سلم مسلمٌ» هرکس دیگران سالم باشند «بیده و لسانه» از دست و از زبان او سالم باشند او مسلمان است. مسلمان کسی است که هیچ نوع صدمه و تهدیدی به هیچ کس نمی‌رساند، نه فیزیکی و یدی، نه لسانی. حتی یک کلمه توهین آمیز نمی‌گوید. اسلام یعنی هیچ کس را نباید آزار بدهی همه باید از دست تو سالم باشند.

من سعی کردم در این فرصت، فقط به این نکته بپردازم. دوتا نکته را یادآوری می‌کنم که فراموش نکنید: 1) وقتی می‌گویند ماندگاری انقلاب، ماندگاری محتوا مهم است نه فقط ماندگاری فرم. بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر فرم ازهم پاشید، دیگر ماندگار نیست، نه ممکن است فرم هم باقی باشد و محتوا نباشد این بحثی است که امام گفت، بحثی که رهبری می‌گوید مراقب باشید که استحاله نظام نشود، این‌هاست که مدام تکرار و تأکید می‌شود. 2) نکته دوم این بود که ظاهر انقلاب خشونت و جهاد است اما در واقع، مبنای آن عشق است. هدف عشق است، عشق اکبر، عشق اصغر، عشق اوسط. همه‌اش عشق است. بحث‌هایی که امام می‌کند بر اساس قرآن و سنت، و بحث‌های عرفانی است. هدف از انقلاب، عشق به خلق است. هدف از جهاد، عشق به خلق است، صدور انقلاب، عشق به خلق برای خداست. حتی با کسی که با تو وارد جنگ می‌شود و به تو جنگ را تحمیل می‌کند و تو مجبور می‌شوی با او بجنگی، نفرت شخصی از او نداری، بخاطر عشق می‌جنگی، فهم این‌ها برای مادیون خیلی سخت است. در نگاه ماتریالیستی، عشق به خود است برای خود، نفرت از همه، هرکس مزاحم من است. این می‌شود غرب. مرگ بر انگلیس، مرگ بر آمریکا که می‌گویند این‌هاست. یعنی مرگ بر نفرت، مرگ بر کینه، مرگ بر ستم، نه مرگ بر یک سرزمین جغرافیایی یا منطقه‌ای در غرب یا مردم آن. نه، ‌مرگ بر این منطق ضد بی‌منطق. مرگ بر ضد بشر. قضیه این است. انقلاب، ظاهرش جهاد و خشونت و شهادت و درگیری و مبارزه و مرگ بر است، اما همه این مرگ برها برمی‌گردد به درود بر عشق. همه نبردها بخاطر انسان است، بخاطر دفاع از انسان است. حقوق مادی و کرامت معنوی‌اش هست.

یکی از حضار: شما فرمودید که هدف از ماندگاری انقلاب، ماندگان جسم و پیکره انقلاب نیست بلکه باید محتوای آن باشد. من می‌خواستم بدانم که حالا انقلابی که ما کردیم محتوایش به طور کامل مانده است؟

حضرت استاد رحیم‌پور ازغدی: ببینید بطور کامل که همان اولش هم نبوده، انقلاب کاملی وجود ندارد، همه انقلاب‌ها، تلاش برای کامل شدن است. سؤال شما، بسیار سؤال مهمی است، اما این که الآن در چه وضعی هستیم؟ الآن بعضی از مختصات انقلاب کاملاً همچنان مانده، بخشی‌اش به شدت تهدید می‌شود. از یک جهاتی ضعیف شده است. مثلاً ما در دهه 60، بعضی از کارهایی که الآن در نظام، بعضی از مسئولین می‌کنند ما در دهه 60 نداشتیم با این که آن موقع وضع مادی خیلی بدتر بود. الآن اصلاً بهشتی شده این امکانات هست، هیچی آن موقع نبود. اما آن‌هایی که در حکومت بودند سالم‌تر بودند. یکی از آسیب‌های ما این است که در بخشی از حکومت اشرافی‌گری وارد شده است و این خلاف انقلاب اسلامی است. حالا من عبارات امام را آورده بودم که فرصت نشد بخوانم، فرمودند آن لحظه‌ای که دیدید در مسئولین حکومت، کسانی رفتند سراغ اخلاق سرمایه‌داری و اشرافی‌گری، بدانید که انحراف شروع شده و باید جلوی آن‌ها بایستید. این امر به معروف و نهی از منکر که واجب شده، برای ماندگاری انقلاب است. برای ماندگاری اصل اسلام و توحید است که مواظب این انحرافات باشید. من یادم نمی‌آید در دهه 60 این وضعیتی که الآن متأسفانه در یک مواردی داریم می‌بینیم شما و نسل شما دهه 60 را ندیده و این‌ها را می‌بیند فکر نکنید که این‌ها جزو ذات انقلاب است، نه این‌ها جزو بیماری‌های انقلاب است که پیش آمده و باید علاج بشود. هزار میلیارد اختلاس بشود و کجا بدون حساب و کتاب وام بدهند، بچه فلانی کجا باشد و... البته ما دهه 60 هم این تخلفات را داشتیم اما خیلی کمتر. ولی کسی دفاع نمی‌کرد عادی نبود، این‌طوری نبود که یک وزیر بیاید رسماً بگوید من هزار میلیارد ثروت دارم! ما الآن چند تا وزیر داریم که می‌گویند. شما که اول انقلاب، گدا بودی، چطوری شد که هزار میلیارد پول داری؟ اصلاً دزدی هم نکردی؟ چطوری یک حزب‌اللهی گدا این‌طوری شده، دزدی هم نکردی، ولی از همین رانت‌ها با ظاهر قانونی استفاده کردی.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha